خب خب سلاام 

باید بگم دوست عزیزم ادی جان انقدر نگران بود در مورد "وبلاگم و تنبل بودن من " که من از نگرانی او بابت خودم نگران شدم و اراده کرم تا او را از نگرانی نجات داده و درنتیجه خود را هم اسوده خاطر کنم

( خیلی کتابی شد laugh)

اومدم که اول از همه برای همه دوستانم  که من رو دارند ارزوی خوشبختی کنم و بگویم " عاقا اینی که من دارم اعتماد به نفسه نه اعتماد به عرش . لطفا درست بگویید " 

در ضمن " چیزی که خودتان ندارید توقع نداشته باشید دیگران هم نداااشته باشند "

دوم اینکه مگر ادی جان نمی داند که من در حال حاضر نگران گشنگی شکمم و خستگی ذهنم هستم 

" ادی جان بدان دگگر ." 

 سوم اینکه همین پیش پای شما ااا نه چیزه منظورم همین چند وقت پیشش  موسسه زبانی که در ان تحصیل میکنم همایشی برگزار کرد و در ان همایش نمایشی داشتیم بس عجیب (  من درون :دروغ میگه باور نکنید اا) من نقش مادر بزرگی رو اجرا میکردم که فرزندان و نوه هایش را نصیحت میکرد و مداوم غر میزد

 از قضا در سالن همایش پسر عموهایم هم حضور داشتند و مرا تا امروز پیرزن صدا میکنند ( هر چند من خیلی باجنبه ام و گرنه من درونم یک نینجای به تمام معنا است )

نمی دانم میدانید یا نه( من درون : مسلماا نمی دونید ) پسر عموهایم خیلی نکته سنج و ریز بین هستند و اماده گرفتن یک اشتباه لپی لفظی کلامی وکلا هر گونه اشتباهی هستند 

 

خلاصه کنم برایتان . الکی پای این مطلب وقت گذاشتید .بروید پچسبید به زندگیتان این کنجکاوی چیست که شما را تا خواندن این سطر از متن کشانده ( من درون : این رفته تو فاز مادر بزرگی جدی نگیرید )

""برای ادی جان که میگفت خیلی تنبلم که پست نمیزارم ""


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها